و پلک گشودي دنيايي را که برايت کوچک بود
خدا تو را براي تاريخ مقدّر کرد تا چيزي را به ادراک برسيم
خورشيد چشمانت را به زمين تاباند
تا دنيا را از دريچه نگاه نافذ تو ببينيم

چه تقديري داشتي، طفل آفتاب!
درست لحظه اي آمدي که:
زمين در تير رس نگاه سرد زمستان بود،
و در اسارت شيطان.

درست يک گام مانده به آغاز فراخوان بزرگ عشق و حماسه، آمدي؛
لحظه اي که تاريخ، در آستانه يک اتفاق سرخ بود.
. و تو هم به ضيافت عشق رفتي.
«قنداقه ات» را «اِحرام» خويش کردي و راهي «خانه دوست» شدي
به نيمه هاي حجّت که رسيدي
تقدير اين شد که پدر
حج نيمه تمامش را در کربلا کامل کند

بسياري، حسين عليه السلام را که «باطن کعبه» بود، رها کردند و مسافر کربلا نشدند
اما تو ـ که از قبيله عشقي ـ
پشت به قبله قبيله نکردي
تا در «کربلا»، «حاجي» شوي
«شش ماه» برايت کافي بود
تا «کربلا»يي شوي

«شش ماه» کافي بود
تا از بند «ناسوت» برهي
ـ اگرچه آن «شش ماه» هم زميني نبودي ـ
با يک حنجره «شش ماهه»

همه تاريخ را تکان دادي
با يک قلب «شش ماهه»
به تقدير آسماني خويش دل سپردي
يک گام «شش ماهه» برداشتي
تا به «ملکوت» رسيدي

«علي اصغر» بودي،
اما دلت بزرگ بود
گام هايت بلند بود ـ براي عروج به ملکوت ـ
خدا خواست تو بيايي
ـ درست، لحظه اي که تاريخ، در آستانه يک اتفاق سرخ بود ـ
و تو اتفاق افتادي
نگاه سبزت را روانه چشم اندازي سرخ کردي
و چشم به راه يک روز ماندي؛

روزي که قنداقه امروز و «لباس احرام» فردايت
بوي «شهادت» بگيرد
لالايي شمع. مرثيه پروانه (1)


پایگاه شعر يک ,تو ,شش ,اي ,اتفاق ,سرخ ,اتفاق سرخ ,يک اتفاق ,سرخ بود ,را به ,لحظه ايمنبع

آخرین ققنوس

دلنوشته

شعلهء شیرین

شد چو خرگاه امامت چون صدف

جهان از نگاه تو زیباتر است

فصل صبوری

سند غریبی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه بذر اورجینال شاهدانه قلب شکسته بیگ گو چشم انتظارم دوختودوز انواع لاستیک پیرلی ارزان گروه صنعتی نوین بتون معرفی کالا فروشگاهی صبرم سر اومد ارتودنسی | متخصص ارتودنسی